این روزها ...

ساخت وبلاگ
1- حوالی یک، مصطفی زنگ زد. گفت پروازش تازه نشسته. می خواست دربست بگیرد. گفتم صبر کند می روم دنبالش. دو بود که کارم در شرکت تمام شد. آخر هم زیر بار تحویل گرفتن دستگاه نرفتم. طرف حتی نامم  را هم در صورت جلسه نوشت اما امضا نکردم. حوصله داستان نداشتم. آنقدر خسته بودم که اگر مصطفی نیامده بود می رفتم آپارتمانم استراحت کنم. رفتم فرودگاه دنبالش. همانجا پیاده شدم و نشستم سمت شاگرد. نیم ساعتی که رفتیم، نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت رابطی نداری تا آهنگ های گوشی من را پخش کند. خندیدم و گفتم جلوتر موسیقی های شادتری هم هست. هرچه جلوتر رفت اما اوضاع بدتر شد. یک ساعتی گذشته بود که دیدم دارد با پخش ماشین ور می رود. گفت تنظیمات پخش ماشینت بهم ریخته. من اما این طرف در حالی بین خواب و بیداری بودم. توجهی نداشتم. بعد اما با دست هوشیارم کرد و گفت تو چطور نفهمیده ای بلندگو های عقب ماشینت قطع است. فکر کردم حتما اشتباه می کند. اما دیدم با قطع صدای بلند گوهای جلو دیگر صدایی نمی آید. حوالی چهار بود که رسیدیم. یعنی مصطفی رسید. من اما باید هنوز چند ساعتی رانندگی می کردم. صندوق عقب را زدم. وسایلش را برداشت. کمی رفت. بعد برگشت. زد به شیشه سمت شاگرد. شیشه را دادم پایین. با لبخند گفت چند وقت است این ماشین را تحویل گرفته ای؟ گفتم شش ماهی می شود گمانم. گفت و هنوز نهفمیده ای ماشینت اصلا بلندگوی عقب ندارد این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 88 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

امروز می خواستم برای امر خیری، پولی واریز کنم. بعد از آنکه دکمه پرداخت را زدم متوجه شدم یک صفر زیاد زده ام. دیگر کاری از دستم بر نمی آمد. خوشحال نبودم. اگر می توانستم برگردانم بدون شک بر می گرداندم. از طرفی آنچنان ناراحت هم نبودم. کاری بود که شده بود. اما واقعیت این بود که سخت احساس خسران می کردم. می دانی، تعارف که نداشتم با خودم، آن 9 برابر ِمبلغی که در نظر داشتم و از حسابم کم شده بود هیچ نیت خیر ِمخلصانه ای پشتش نبود. که کاش بود. حداقل وقتی که کار از کار گذشته بود دوست داشتم می بود. تنها نکته مثبت ماجرا اما آن بود که آن طرف، در هر حال خدا بود ..  + نوشته شده در  ساعت   توسط مصطفی  |  این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

1- کند پیش می روم. هم کلاسیم می خندد و می گوید مشکلت این است "to the point"  نیستی. درست می گوید. این را خیلی وقت است فهمیده ام. دست خودم نیست. نمی توانم از چیزی که نمی فهمم بگذرم. حتی اگر مطلبی حاشیه ای باشد. 2- فردا امتحان دارم. پس فردا هم. روز بعد هم باید بروم ماموریت. ساعت حوالی 2 نیمه شب است. ناگهان یاد ترم دوم ارشد افتادم. آن موقع جدا به رفتن فکر می کردم و همین باعث شده بود نمرات برایم مهم باشد. آن روزها برای مطالعه به سالن مطالعه نمی رفتم. شلوغ بود و خسته کننده. انتهای راهرو های طبقات بالایی اتاق هایی، شیشه ای بود که بیشتر جهت مطالعه استفاده می شد. مطالعات گروهی یا انجام پروژه های دسته جمعی. در آنها سکوت از اصول نبود. می رفتم آنجا برای مطالعه. یکی را پیدا کرده بودم که خلوت تر از بقیه بود. در طبقه سوم گمانم. هم فضای شیشه‌ای اش حالم را خوب می کرد هم تنهایی اش. می دانی، آدم ها عموما تفکیک چندانی بین سکوت و دیده نشدن با تنهایی قائل نمی شود. بیشتر تنهایی را برای سکوت و دیده نشدن می خواهند. اما حضور، حتی اگر با سکوت و ندیدن همراه باشد باز هویت ِتنهایی را مبتذل می کند. این اتاقک ها یک ویژگی مثبت دیگر هم داشتند و آن تراس خاص آنها بود. این تراس ها بهترین موقعیت بودند برای افراد سیگاری. معمولا در آن اتاقک شیشه ای تنها بودم. آن اواخر اما سه دانشجوی دکتری فیزیک هم آمدند. سخت درس م این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

بسم اللّه الرحمن الرحيم
و العصر .. ان الانسان لفى خسر .. الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
--------------------------
هرگونه کپی برداری از مطالب این وبلاگ مجاز نمی باشد.
--------------------------
لینک به مطالب بلامانع است.


این روزها ......
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 72 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

بسم اللّه الرحمن الرحيم
و العصر .. ان الانسان لفى خسر .. الا الذين امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
--------------------------
هرگونه کپی برداری از مطالب این وبلاگ مجاز نمی باشد.
--------------------------
لینک به مطالب بلامانع است.


این روزها ......
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 102 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

1- به هر دری زده بودم. پشت سرم حرف زیاد بود. نتیجه اش اما یک صرفه جویی ده میلیونی در سال بود. شاید باید خوشحال می بودم. یا حداقل نباید احساس بدی می داشتم. اما داشتم. احساس حماقت. وقتی می دیدم چند صد میلیون به آب خوردنی می رود و من برای فقط ده میلیون این همه داستان برای خودم درست کرده ام. اما .. اما حالا فکر می کنم من وظیفه ام را انجام دادم. هنوز هم باید همان خط را بروم. باید بروم. حتی اگر، حرف نه از ده میلیون، که از ده هزار تومان باشد. یا حتی خاموش کردن چراغی ...2- در خواست مجموعه ای از لوازم و ابزار را داده بودم. به تعداد پرسنل زیر دستم. می توانستم برای خودم و بالاسری ها هم درخواست دهم. اما ندادم. با این که خواسته بودند. ردیف اعتباری بهم می گفت کار درستی نیست. برایم مهم نبود به کسی بر بخورد یا نه. امروز اما وقتی دنبال چراغ قوه ای می گشتم، در سایتی یکی مانند همان چیزی که برای بچه ها درخواست داده بودم پیدا کردم. با بیش از پنجاه درصد تخفیف. تا مرحله واریز کردن پول پیش رفتم. اما نخریدم. در ذهنم آمد وقتی بچه ها چراغ قوه را توی ماشینم ببینند می شود آش نخورده و دهن سوخته. اما نه. قطعا حرف و حدیث نمی شد. همه چیز دست خودم بود... بگذریم. توضیح احساسات سخت است. اما تنها چیزی که می توانم بنویس این است که به وضوح احساس کردم لایه های ظریفی از خودخواهی، نمی دانم، حتی شاید ریاکاری در اعماق این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 79 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

نیمه شب های بسیاری هم در زندگی ام وجود داشته است که نه می می توانستم بخوابم٬ نه توان این را داشتم که نخوابم.. نه طاقت داشتم فکر کنم٬ نه می توانستم فکر نکنم.. نه تحمل زنده بودن داشتم نه تحمل زنده نبودن.. نه دلم می خواست بفهمم٬ نه دلم می خواست نفهمم.. نه میتوانستم خودم در بیخیالی غرق کنم نه آن قدر تحمل داشتم که خودم را در بی خیالی غرق نکنم.. نه تحمل داشتم باشی٬ نه تحمل داشتم نباشی.. نه می خواستم مومن باشم نه می خواستم کافر باشم..  نه می توانستم بلند شوم و بزنم بیرون٬ نه می توانستم که به خودم نپیچم.. نه می توانستم بگویم کاش همین الان همه چیز تمام می شد نه می توانستم نگویم.. شبهای زیادی که تنها جمله ای که می توانستم بگویم این بود: کاش نبودم ...  سه نیمه شب بیست و یکم دی ماه ۹۶ + نوشته شده در  ساعت   توسط مصطفی  |  این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 2:19

کی کند سوی دل خسته ی حافظ نظری

چشم مستش .. که به هر گوشه خرابی دارد ...

پ ن :

فعلا برای حداقل دو سه ماهی اینجا بروز نخواهد شد..

+ نوشته شده در  ساعت   توسط مصطفی  | 
این روزها ......
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 11:42

عصر رفتم دفتر دکتر. درسی که پیشنهاد دادم را تایید نکرد.گفت بیش از حد تخصصی است. از اینکه یک ماه گذشته را نرفته بودم دفترش ناراحت بود. کمی باهم صحبت کردیم. راحت و صریح. صراحتش را دوست داشتم. کارم را راحت تر می کرد. از سنگینی بار روی دوشم کم می کرد. از وضعیتم ناراحت بود. وسط حرفهایش خیلی ساده و راحت گفت صریح بگویم اگر دانشجوی بهتری پیدا می کردم تو را نمی گرفتم. گفت نتوانی بین کار و تحصیلت تعادل ایجاد کنی مشکل پیدا می کنیم. گفت دانشجوهای دیگرم پرکارند، بهت بر نخورد اما دهها برابر تو فعالند فقط اسمارت نیستند و این کارم را سخت می کند. آرام نشسته بودم. فقط می شنیدم. ذهنم جای دیگری بود. گفت اما مشکل تو اینها نیست. من به علم و استعدادت اعتقاد داشتم اما به انگیزه ات نه و هنوز مرددم. دقیقه ای به سکوت گذشت. کمی فکر کرد. به نظرم داشت فکر می کرد آنچه در ذهنش می گذرد را با بگوید یا نه. تصمیمش را گرفت. مجددا ادامه داد. تو آن انگیزه لازم را نداری. انگار افسرده ای. بله افسرده ای، ناگاهان می روی در لاک خودت. مدتی پیدایت نمی شود. این اولین بار بود که یک نفر در چشمهایم نگاه می کرد و می گفت افسرده ام. لبخند تلخی زدم. بهش گفتم شاید بی انگیزه باشم، یا افسرده، ولی اگر مسئولیتی را قبول کنم محکم تا انتهایش می روم ... ساعت 20 شنبه 25 آذر ماه 96قطار ..-.. سالن سه کوپه هفت + نوشته شده در  ساعت  این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 89 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 7:55

"بعضی از اشخاص را نباید مسخره کرد، حتی اگر حق‌شان باشد، دلشان می‌شکند ..." دیوید سلینجر|نانوردشت پ ن: "بعضی از" را باید می نوشت "کلا"، باید ... این روزها ......ادامه مطلب
ما را در سایت این روزها ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tappesh13 بازدید : 86 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 7:55